loading...
فیس تو فان | پرتال تفریحی و سرگرمی
MR-mahdi بازدید : 68 1393/03/18 نظرات (1)

پسر ۳۱ ساله عاشق پیرزن ۹۹ ساله شد!! +عکس



کایل جونز، جوان ۳۱ ساله آمریکایی از شهر اگوستا در ایالت جورجیا، ۵ سال است با زنی ۹۱ ساله دوست است. کایل جونز با شماری از زنانی که در خانه سالمندان زندگی می‌کنند، قرار می‌گذارد و با آن‌ها بیرون می‌رود. او حتی آن‌ها را به دیدار مادر ۵۰ ساله‌اش به منزل می‌برد. اما رابطه‌اش با مارگوری ماکول ۹۱ ساله، رابطه‌ای مقطعی و کوتاه مدت نبود. این رابطه ۵ سال است که ادامه دارد.


بقیه در ادامه مطلب

MR-mahdi بازدید : 58 1393/03/10 نظرات (1)

روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»
- تو هیچ دلیلی نمی‌تونی بیاری؛ پس چطور دوسم داری؟ چطور می‌تونی بگی عاشقمی؟
- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما می‌تونم بهت ثابت کنم!


دنباله ی داستان را در ادامه مطلب بخونید…

MR-mahdi بازدید : 41 1393/03/10 نظرات (1)

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می‌کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف‌های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند.

.

متن کامل داستان در ادامه مطلب…از دست ندید

MR-mahdi بازدید : 38 1393/03/10 نظرات (1)

با اینکه رشته‌اش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ می‌زد. همه دوستانش متوجه این رفتار او شده‌بودند. اگر یک روز او را نمی‌دید زلزله‌ای در افکارش رخ می‌داد؛ اما امروز با روزهای دیگر متفاوت بود. می‌خواست حرف بزند. می‌خواست بگوید که چقدر دوستش دارد.

.

متن کامل داستان در ادامه مطلب

 

MR-mahdi بازدید : 41 1393/03/10 نظرات (1)

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ،
خواندنی و جذاب !! پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید هرچند به کوتاهی
داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تر است !!
حتما چند دقیقه وقت خودتان را به خواندن این داستان قشنگ بگذارید و لذت ببرید !!

 

ادامه مطلب را از دست ندهید..............


 

 


MR-mahdi بازدید : 41 1393/03/10 نظرات (0)

نامه ای تامل برانگیز و مفهومی مادر به فرزندش

 

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن.

اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم.


اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته......

 

ادامه مطلب را از دست ندهید................

 

MR-mahdi بازدید : 45 1393/03/10 نظرات (0)

سری جدید داستان های کوتاه ( شامل ۱۳ داستان )

 

 

 

تاجر و میمون ها

روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۲۰دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی ها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون به جنگل رفتند و شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۲۰دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون ها روستایی ها دست از تلاش کشیدند و به همین خاطر مرد اینبار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند.
این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و … در نتیجه تعداد میمون ها آنقدر کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که......

 

ادامه مطلب را از دست ندهید.......

 


MR-mahdi بازدید : 50 1393/03/09 نظرات (1)

روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است.
شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟


مرد ثروتمند پاسخ داد: این پسر شیفته‌ی دخترم است و برای ازدواج با او خودش را عاشق و دلداده نشان داده و به همین دلیل دل دخترم را ربوده است. درحالی که پسر یکی از دوستانم، هم نجیب است و هم.........

 

 

     ادامه مطلب را از دست ندهید......

 


MR-mahdi بازدید : 39 1393/03/09 نظرات (0)

باران خوبی باریده بود و مردم دهکده‌ی شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصلخیزی مزارع، عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم در کنار او به مردم پراکنده در دشت خیره شده بودند.
در گوشه‌ای دو زوج جوان کنار درختی نشسته بودند و آهسته با یکدیگر صحبت می‌کردند؛ آنقدر آهسته که فقط خودشان دو تا صدای هم را می‌شنیدند. در گوشه‌ای دیگر دو زوج پیر روبه‌روی هم نشسته بودند و در سکوت.......

 

ادامه مطلب را از دست ندهید.........

MR-mahdi بازدید : 29 1393/03/09 نظرات (2)

- چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ پس کی میخوای آدم بشی؟ نکنه دوباره معلمت کتکت زده که اینجوری شدی؟ چرا لال مونی گرفتی حرف بزن دیگه؟
صدای هاجر خانم بود. زنی قد بلند و کشیده که از اکثر زنان آبادی سر و گردنی بلندتر بود، هم قدش هم زبانش. روسری اش را همچون زنانی که سر درد دارند دور سرش بسته و چند تار موی طلایی اش از حریم روسری جا مانده بودند. همانند خیلی از زنان آبادی چادر به دور کمر بسته بود و در حالی که مشغول پخت نان بود با عصبانیت سمت علی رفت؛ ترس سراسر وجود علی را احاطه کرده بود. لباسهای زمستانی.........

 

ادامه مطلب را از دست ندهید.......

MR-mahdi بازدید : 33 1393/03/09 نظرات (0)

مادرم زیر سقف نم گرفته غسالخانه و در ملحفه ای که روی موها،چشم ها و بدن عریان او ریخته شده بود،در خودش فرو می رفت. باد،با صدای خش خش برگ و ناله سرو ها آنقدر خودش را به پنجره کوبید تا از حال رفت. سوز سردی که از سوراخ سمبه های غسالخانه به داخل آمده بود،با بوی کافور قاطی شد و ملحفه را از روی مادرم......

 

ادامه مطلب را از دست ندهید..........

MR-mahdi بازدید : 30 1393/03/09 نظرات (0)

دم در بزرگ دادگاه که رسید حس بدی همه ی وجودش رو فرا گرفت.

شاید نباید اینقدر تند می رفت.شاید بهتر بود کمی بیشتر صبر می کرد.یاد آخرین روز دعواشون افتاد.اون روزها خیلی کم طاقت شده بود.

به خاطر مریضی فرهاد ،پسرعموش ،خیلی ناراحت بود.فرهاد پسر عموی بزرگش بود که مدتها پیش وقتی در رقابت با کامران سر خواستگاری از نرگس برنده نشد،سفر به خارج رو به موندن تو ایران ترجیح داد و حالا برگشته بود....

 

ادامه مطالب رو از دست ندهید...........

 

MR-mahdi بازدید : 36 1393/03/06 نظرات (1)

 

داستان,داستان آموزنده

 

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند... بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟....

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت.....

 

 

 

 

 


 

MR-mahdi بازدید : 36 1393/03/06 نظرات (0)

دعای مادر,داستان زیبای دعای مادر,

پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .

دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک....

 

 

 

 

 


 

MR-mahdi بازدید : 30 1393/03/06 نظرات (0)

داستان زیبای رفافت,داستان,داستان کوتاه,

دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.

سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین...

 

 

 

 

 

 

MR-mahdi بازدید : 32 1393/03/06 نظرات (0)

داستان,داستانهای خواندنی,داستان کوتاه

 راز نور و نان این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد


این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد


این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا، این همه زنده بر زمین را که می خورد؟ آدم است ، آدم است که می خورد

هر روز و هر شب، هر شب و هر روز ...

 

 

 

 

 

 

 

 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به طراحی و مطالب فیس تو فان چند نمره میدهید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 187
  • کل نظرات : 47
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 89
  • آی پی دیروز : 45
  • بازدید امروز : 110
  • باردید دیروز : 102
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 110
  • بازدید ماه : 447
  • بازدید سال : 6,805
  • بازدید کلی : 63,725
  • کدهای اختصاصی